۱.بهاره گفت همیشه دلم میخواست بدونم اینایی که داستان مینویسن چه شکلین. شکیبا بهم اشاره کرد گفت این شکلی.
۲.بعد از چهار ماه بلاخره کتاب رسید دستم، درست نقطه حساس تارا و نازنین یادشون اومد باید سرم غر بزنن و تمرکزمو بهم بریزن.
۳.خوش سیما درحال کرانچی خوردن با نیش باز داشت تکلیفامونو چک میکرد، نمیشد جدیش گرفت.
۴.بهترین دبیر دینی جهان؟ قطعا آسیه جون.
۵.دینامیک شیرینه، امیدوارم مثل حرکت شناسی اذیتم نکنه.
۶.نازنین وسط شیمی و سر بحث یونش برگشت نگاهم کرد گفت تو ام نمیفهمی؟ من و مهدیس همزمان گفتیم نه.
۷.تاحالا ساعت شیش و نیم صبح با کل کلاس نشستید اره ببینید؟
۸.فلاسک فلاسک چایه که توی اردوها سر میکشیم و الان توی بدنم جای خون کافئین جریان داره.
۹.هممون مریضیم و هنوز از نظر آیلار گرمه و باید کولر روشن کرد.
۱۰.زیست داره اذیتم میکنه.